بی قراری

 

خستگی + نگرانی 

دو فاکتور بی خوابی که باعث میشود این ساعت از شب دست به قلم بشود و ... 

 

بی قراری...

کودکی در درونش است که رومیزی از تصویر مینیون پهن می کند 

جوانی در درونش است که رمان هایی از جنس ر. اعتمادی می خواند

زنی در وجودش است که بی شائبه دلش رقص می خواهد و عاشقی و ..

ولکن ....

دل مرده ای است پیر از ترس ..

شادی ها و رقص ها ارمغانی از ترس برایش دارد 

که در بک گراند ذهنش از پشت هر شادی ، غمی سر برمی آورد و او ..

در یک کلام افسرده است بی نشانی از افسردگی 

او یک زن است . آن زن در باران آمد 

بی قراری...

زنی در میان پیچش های شاخه ای مترسک 

دست بر دیواره های پوشالی دارد 

 

بی قراری...

واژه تولد واژه ای بس غریب است ، آن هنگام که به یاد می آوری چهارفصل هایی را پشت سر گذاشته ای و خاطراتی را در کوله بار سفرت ، سفری از تولد تا مرگ ، با خود تا ناکجا آباد ذهنت همراه کرده ای . کوله باری که بی قراری...ادامه مطلب

آفریدی زن را , جنسی لطیف و پر احساس 

اما 

به مردانت نیاموختی چگونه رفتار را در برابر این جنس 

 

کم مانده که شک کنم 

به عدالت و تبعیضت 

هرچند که کفرباشد 

بی قراری...

از درون من مارى از سياه چاله هاى زمين 

سر برون مياورد 

مارى خوش خط و خال 

و

من هنوز همان مترسك ترسوى قصه هايم با

قلبى كاهى 

بی قراری...

من , نه شهرزاد قصه هايم 

نه  پَرى به آب هاى نيلگون و

نه قاصدكى در نسيم 

من همان مترسك چوبينم 

كه به پايم بند خورده از زنجير 

و اى كاش در توانم بود تا 

تو را بدزدم و آنگاه برايت 

از شهر پريان و پرواز قاصدك ها بخوانم 

بی قراری...

زن است عشق می ورزد و اعتماد میکند و حتی عشق را به گدایی می نشیند تاافتادن آخرین برگ پاییزی , اما اما با آمدن زمستان ,یخ میزندبی تفاوت میشود و امان از آن روز که دیگر هیچ گفتمانی به جوانه اش نخواهد نشان بی قراری...ادامه مطلب

 پر میشود ز بغض خالی از اشک فریادی ز درد که چرا قسم به جان شرمم آید زین حدیث که بهشت باشد زیر پایت  بی قراری...ادامه مطلب

پوشال دل مترسک 

چه خیس است و هوا 

چه بارانی است 

که این پوشال جا ندارد از بهر خشکیدن

 

بی قراری...